از هیاهوی نیزه ها فهمید

ساخت وبلاگ

دل آقا اسير زلفت بود

خنده ات باده ي حياتش بود

نخ قنداقه ي مطهرتان

لنگر کشتي نجاتش بود

**

 يل شش ماهه اي عجيب که نيست

نوه ي حيدري جگر داري

بي جهت حرمله سه شعبه نساخت

با عمو مي پري جگر داري

**

 گریه هایت برای آب نبود

پدرت را غریب می دیدی

تا که پلک تو را عطش می بست

خواب شیب الخضیب می دیدی

**

حنجرت را بهانه می دیدند

بغض شان جنگ با علی دارد

کوفه با دیدنت هراسان گفت :

چقدر کربلا علی دارد

**خورجینی که در خیال خودش

سود خلخالها کلان تر بود

از هیاهوی نیزه ها فهمید

از پدر هم سرت گران تر بود

**

 رفتی از نیزه سر در آوردی

بین سرها ، سری در آوردی

ناقه ی عمه را حجاب شدی

وقتی از سایه معجر آوردی

 

وحید قاسمی

 

پایگاه شعر...
ما را در سایت پایگاه شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مدیر mahmoud43 بازدید : 269 تاريخ : سه شنبه 21 مهر 1394 ساعت: 3:24