یابن خیر النساء خداحافظ

ساخت وبلاگ

وقت آن شد خودی نشان بدهم

نا توانم تو را توان بدهم

 

در میان قنوت دستانت

چون علی اکبرت، اذان بدهم

 

دوست دارم کنار پیکر تو

با لبی خشک و تشنه جان بدهم

 

یا ز سر نیزه چون سرت با سر

به سر عمه سایبان بدهم

 

یا همین که رباب لا لا گفت

با سرم نیزه را تکان بدهم

 

تا ز حلقم سپیده پیدا شد

حرمله با سه شعبه اش پا شد

 

یک سه شعبه مرا ز عمه گرفت

خنده را بی حیا، ز عمه گرفت

 

در هیاهوی دست و پا زدنم

بی سر و بی صدا ز عمه گرفت

 

تیر پایان به جمله داد و مرا

در هوا بی هوا ز عمه گرفت

 

تن من دست خاک، سر را هم

سر این نیزه ها ز عمه گفت

 

اصغرت بال و پر در آورده

از سر نیزه سر در آورده

 

نیزه دارم همین که راه افتاد

موی من شانه شد به پنجه ی باد

 

مادرم مات خنده ام شده بود

از تماشام، گریه سر می داد

 

درِ دروازه را که رد کردیم

دور و اطراف شهر سنگ آباد

 

سنگشان بی هوا به سر می خورد

سرم از روی نیزه می افتاد

 

همسفرها به من نمی گویید

سنِّ شش ماهگی مبارک باد؟

 

سدّ برخورد سنگ و سر نشدم

بی بدن بودنم، اجازه نداد

 

حال که، تکلیف من مشخص شد

اصغر از محضرت مرخص شد

 

حامد خاکی

 

پایگاه شعر...
ما را در سایت پایگاه شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مدیر mahmoud43 بازدید : 226 تاريخ : سه شنبه 21 مهر 1394 ساعت: 3:33