میان خطبه، میان بگو مگو انداخت
همان که ولوله در لشگر عدو انداخت
همان که خیره به دست حسین شد... آری
چرا نگاه به باریکی گلو انداخت؟
نشست و ..تیر میان کمان گرفت و کشید
نشست تیر و سرش را ز روبه رو انداخت
امیدبود که رحمی کند ولی افسوس
میان این همه امید و آرزو انداخت
تو را حسین چه ناباورانه می نگرد
که بود غنچه او را ز رنگ و رو انداخت
تو تشنه بودی و بابا فقط به خاطر تو
به قوم سنگدل رو سیاه ، رو انداخت
تو تشنه بودی و این خشکی لبت همه را
به یاد علقمه و قصه ی عمو انداخت
حسین خون گلو را به آسمان پاشید
سپس عبای خودش را به روی او انداخت
و پشت خیمه همین دفن کردنش بس بود
به نیش نیزه کسی را به جستجو انداخت
خدا به گریه کنان تو آبرو بخشید
و دشمن تو خودش را از آبرو انداخت
هادی ملک پور
پایگاه شعر...
برچسب : نویسنده : مدیر mahmoud43 بازدید : 265