میان خطبه، میان بگو مگو انداخت

ساخت وبلاگ

میان خطبه، میان بگو مگو انداخت

همان که ولوله در لشگر عدو انداخت

 

همان که خیره به دست حسین شد... آری

چرا نگاه به باریکی گلو انداخت؟

 

نشست و ..تیر میان کمان گرفت و کشید

نشست تیر و سرش را ز روبه رو انداخت

 

امیدبود که رحمی کند ولی افسوس

میان این همه امید و آرزو انداخت

 

تو را حسین چه ناباورانه می نگرد

که بود غنچه او را ز رنگ و رو انداخت

 

تو تشنه بودی و بابا فقط به خاطر تو

به قوم سنگدل رو سیاه ، رو انداخت

 

تو تشنه بودی و این خشکی لبت همه را

به یاد علقمه و قصه ی عمو انداخت

 

حسین خون گلو را به آسمان پاشید

سپس عبای خودش را به روی او انداخت

 

و پشت خیمه  همین دفن کردنش بس بود

 به نیش نیزه  کسی را به جستجو انداخت

 

خدا به گریه کنان تو آبرو بخشید

و دشمن تو خودش را از آبرو انداخت

 

هادی ملک پور

 

پایگاه شعر...
ما را در سایت پایگاه شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مدیر mahmoud43 بازدید : 265 تاريخ : سه شنبه 21 مهر 1394 ساعت: 3:27